وبلاگ حاضر مجموعه ای است از داستانکی هایی که کاربران پارسی بلاگ در خلق آن سهیم بودند! زین پس می توانید داستانکهای جالبی را از نگاه های متفاوت دنبال کنید
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر.....
داشت دفتر خاطراتش را می نوشت اما گریه امانش نداد کشوی میز را باز کرد چشمش به نسخه مادرش افتاد چشمه اشکش در فوران بود یادش افتاد که آن روز بدون توجه به حرفهای مادرش تلفنی با دوستش قرار گذاشت و رفت غروب بود و داشت به خانه بر میگشت که دید دم در خانه شلوغ شده با ترس و دلهره نزدیک تر شد آمبولانس داشت جسد مادر را میبرد
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش مادر اصلاً آنروز تلفن رو جواب نمیداد.
شنیدن خبر فوت عزیزترین کس زندگیت از پشت تلفن خیلی تلخ است...
کاش آنروز که خبر فوتش را شنیدم میتوانستم برای دل پدرم مرهمی باشم...ولی امان از اشک هایم....خود کسی را میخواستم که مرهمم باشد...آنروز که خبر فوتت را شنیدیم هرکدام سر به شانه ی دیگری گذاشتیم واشک ریختیم..
دیدن اشک های پدر سخت بود...باور اینکه تو را دیگر در جمع خود نخواهیم داشت سختر بود....کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم که قبل از اینکه از زبان مادر خبر فوت خواهرت را بشنوی من به تو خبر میدادم...آخر مادر خیلی بیتابی میکرد و خبر را خیلی ناگهانی به تو داد...و تو هنوز که هنوز است در بهتی....فکر ما را نکردی که بعد از تو چه کنیم؟
چگونه جای خالیت را دوام بیاوریم.....
- مهدیه...
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر نمیفهمید شماره خانه را روی گوشیم دایورت کردم و از خانه جیم شدم
آخر صبح به بهانه دل درد به مدرسه نرفتم چون امتحان سختی داشتم و هیچ نخوانده بودم.مادر بیماریم را باور کرد و تلفنی به مدرسه اطلاع داد و من در پوست خود نمیگنجیدم. اون روز مادر باید 8 صبح سر شیفتش حاضر میشد ...
پس دیگر همه چیز مهیا بود برای اینکه به جای امتحان سخت ریاضی بروم کافی نت محمد و تا ظهر پیامرسان باشم و آنجا خوش بگذرانم، بدون دغدغه و غر زدن های مادر...
مادر چند جوشانده به خوردم داد و وصیت نصیحت کرد که فقط استراحت کنم و از خانه بیرون نروم..اما من گوشم به این ها بدهکار نبود و معتاد پیامرسان بودم..پس باید از خانه بیرون میزدم ،آخر نت خانه را در ایام مدرسه قطع کرده بودند تا به درس هایم برسم....
پس بعد از خارج شدن مادر از خانه به سمت کافی نت بهراه افتادم...او وقتی ساعتی بعد زنگ زد کمی از سروصدایی که درکافی نت بود شک کرد و غافلگیرانه به خانه برگشت و همه چیز را فهمید وحسابی تنبیهم کرد .دیگر هیچوقت حرفهایم را باور نکرد و دستم پیش مادر دیگر رو شده بود...
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود!کاش آنروز زودتر به خونه رسیده بودم.کاش مادر را درک میکردم.کاش مادرم رو داشتم :( اگر این تلفن لعنتی نبود شاید اندکی بیشتر وقتم رو به مادرم میدادم.شاید بیشتر میدیدمش.شاید کمتر افسوس داشتنش رو میخوردم
- ?نگهبان
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر اینقدر نگران نمی شد ...
از سیمان و خشت و آجری که حجم گرفته بود و نام خانه را یدک می کشید می ترسیدم .. می ترسیدم زودتر برسم! نکند؟!
موبایلم بی امان زنگ می خورد
باز مادر بود ... مادر .. مادر .. مادر .. کاش هیچ وقت نگرانم نمی شدی ... با تمام ترس هایم قدم هایم را تند تر کردم ... مادر به من نیاز داشت ..
هر چند نمی دانستم چرا ، حس می کردم چرا ! آنقدر تند گام بر می داشتم که سایه ام به نفس نفس افتاد و از نیمه راه دیگر اثری از او را کنار خودم ندیدم ...
از تنهایی بیشتر ترسیدم ... یک خیابان دیگر من بودم و خانه .. من بودم و مادر .. من بودم و... نگرانی های مادر .. عشق او به من .. به تو .. هجوم زنگ های ناشناس به تلفن .. همه و همه گواه من میشد تا بلند فریاد بزنم می دانم که آمدی، به مادر بگو دیگر زنگ نزند!
می دانم خانه کوچک من و مادر مهمان فرد سوم خانواده دو نفره ما شده
پدر! پدر ... پدر .. پدر .. کاش اینقدر نگران من نبودی .. تو هم شبیه مادری، بی هیچ کم و کاست .. یک روح در دو جسم .. دو جسم دور از هم .. دو جسم که به خاطر من دوری را از هم ترجیح دادند و هیچ گاه از من نپرسیدند راضی به این دوری می شوم؟!
پشت در خانه با خودم کلنجار می رفتم بعد از این دوری پر فراز و نشیب دوساله چگونه پدر را در آغوش بگیرم، چگونه عطر تنش را بدون ترس بو کنم تا نفهمد هجم دلتنگی ام را ... کاش آن روز تلفن زنگ نمی خورد تا بدترین خبر زندگی ام را بشنوم... کاش کمی زودتر به خانه رسیده بودم تا پدر کمتر از تنهایی می سوخت .. کاش بودم و خودم ویلچر پدر را از داخل آتش بیرون می کشیدم ... در باز شد بدون اینکه دست من زنگ را لمس کند ..
مادر همیشه بودنم را حس می کرد می گفت عطر تو .. صدای قدم هایت را می شناسم ! پدر رو به روی من بود اما نمی دانستم چگونه بر ترس ام غلبه کنم تا دلگیر نشود ... او فقط پوست چروکیده ای بود روی ویلچر ! دو سال دور بود به خاطر من ... کاش اینقدر ترسو نبودم تا حقیقت آزارم ندهد، دوسال دور بود تا من ارام باشم... کاش می دانست بی او حتی اگر دیگر چیزی از او نماند زندگی ام به جلو نمی رود
کاش جرات داشتم و زودتر به او می گفتم ... اما هر چند دیر خواستم که بازگردد .. خانه سه نفره ما بی او لنگ می زد ... مادر نگاهم کرد .. گریه کردم ... پدر در آغوش من جانی دوباره گرفت ... صدای نفس هایش را خوب می شناسم ...
آرام در گوشش زمزمه کرد: کاش اینقدر نگرانم نمی شدی!
- پروانگی
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر از قراری که گذاشته بود منم مطلع میکرد .حداقل اگه تلفن اختراع نشده بود این شاهزاده به قول معروف سوار بر اسب سفید به این راحتی راه منزل لیلی ایام رو پیدا نمیکرد منم که خسته از سر کار برگشته بودم و حوصله هیچ بنی بشری رو نداشتم
پامو که به داخل خونه گذاشتم بلند گفتم "ســـــلام امروز خواهشا بهم گیر ندین و لطفا کسی مزاحم نشه......."
غافل از این که وقتی رسیدم که خواستگار محترم همراه پدر و مادر محترمشان توی سالن پذیرایی گرم صحبت با پدر و مادرم بودند
حرفم هنوز تموم نشده بود که مادر سر رسید و گفت خاک به سرم ساکت باش مهمون داریم منم با تعجب پرسیدم کی؟! مادر با ناراحتی جواب داد که بله گند کاشتی خانوم خانوما ....توی دلم قند اب میشد از کاری که کرده بودم چون دیگه سر و کله ی بزرگواران پیدا نمیشد....
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود!کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم!کاش مادر برایم لالایی می خواند تا از این کاش های مکرر رهایی میافتم.تا در دامانش همچو ابر پاییزی سبک می شدم و در آسمانهای دور پرواز میکردم...
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم!کاش مادر خونه نبود..حالا من بودم و یه دنیا بدبختی،هنوز اون روز جلو چشمامه
تا رسیدم خونه مامان شروع به داد و بیداد کرد که دختر ما جلو فامیل ابرو داریم.اصلا فک کردی مردم چی میگن؟؟رفتی از دانشگاه انصراف دادی؟؟رشتتو دوست نداشتی که نداشتی.این 1 سال رو هم تحمل میکردی! حالا همه فکر میکنن کودن هستی و نمیکشیدی که انصراف دادی
کسی چه میدونه با معدل 19.67 انصراف دادی!!!
آخه دختر یه جو عقل تو کلته؟؟و من به این فکر میکردم که مامان همش به فکر حرف این و اونه و اصلا انگار نه انگار من هم آدمم و واسه خودم حق انتخابی دارم...
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر
اصلا چه معنی داره ؟ خب من خودم میخواستم خبر قبولیم تودانشگاه رو به مامان بدم از دست این داداش فضولی که دارم . صبح زود به همراه داداش علی رفتیم دفترچه رو خریدیم نشستیم گشتیم و گشتیم تا بالاخره اسممو پیدا کردیم وای چه قدر جیغ و داد کردیم تو خیابون بعدش داداش گفت میره جایی کار داره زود بر میگرده خونه منم با شوق و ذوق روانه خونه شدم ولی نگو قبل از رسیدن من این داداشه زنگ زده خبرو به اهالی خونه و تمام فک و فامیل داده وقتی رسیدم خونه مامان گفت 5 دقیقه پیش خبرو داداش مهربونم بهش داده اصلا کاش این تلفن اختراع نشده بود کاش زودتر رسیده بودم خونه کاش مادرم خبرو از زبون خودم میشنید
میشنید آخه خبر قبول شدن با رتبه تک رقمی تو کنکوری که یه عالمه! شرکت کننده داره رو میخواستم خودم به مادرم بدم حساب داداش رو هم رسیدم و حسابی از خجالتش دراومدم بنده خدا تا موقع ثبت نام تو دانشگاه و حتی تا یک ماه بعد از شروع سال تحصیلی دانشگاهی مجبور بود منو هر جایی که میخواستم با ماشین ببره تا یاد بگیره دیگه اینجوری تو ذوقم نزنه و خبرایی که مال منه رو بدون اجازه من به دیگران منتقل نکنه
- رمیصا
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر زن لعنتی پاش را از زندگیمون میکشید بیرون!
مرد جوان در این فکر بود که همسرش پشت خط دوباره صدا زد:مسعود! چیه؟ نکنه ناراحتی از اینکه مامانم اینا همراهمون میان سفر؟! مرد جوان در حالی که سعی می کرد خودش را آرام نشان دهد جواب داد: نخیر عزیزم! خیلی هم خوشحال شدم! راستی به مامانت سلام برسون و بگو: چه خوب شد که امروز اضافه کاری موندم اداره! وگرنه زودتر میرفتیم سفر و اونا نمی تونستن همراهمون بیان! آخه ماه عسل هم که با هم رفتیم شمال خیلی خوش گذشت...
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم!اصلا کاش مادربرد و هارد و کلا سیستم را از دم با خودم برده بودم . آخر من نمیفهمم زن !سر این بچه فلفل خوردی که اینقدر شر است ؟ /مادر به زحمت جلوی خنده اش را گرفته بود و و مهدی مادربرد و هارد چکش کاری شده را با ماشین باری پلاستیکی اش بار میزد
ای کاش اصلا تلفن اختراع نشده بود! کاش آنروز زودتر به خانه رسیده بودم! کاش مادر را دوباره در آغوش میگرفتم. در افکار خودش غوطه ور بود که منشی صدا زد: آقا... ماشین آماده است! تشریف نمیارید؟
و مرد باز هم نگاهش را به یادداشت تماسهای از دست رفته اش دوخت!!!
-مادر امروز مرد! تدفین فردا عصر. برادرت کیان

کلمات کلیدی: